صفحات تنهایی من

چندان که گفتم غم با طبیبان/درمان نکردندند مسکین غریبان

صفحات تنهایی من

چندان که گفتم غم با طبیبان/درمان نکردندند مسکین غریبان

رمیده...

 

نمی دانم چه می خواهم خدایا 


به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خستة من

چرا افسرده است این قلب پرسوز



ز جمع آشنایان می گریزم

به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش



گریزانم از این مردم که با من

بظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پیرایه بستند



از این مردم, که تا شعرم شنیدند

برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بدنام گفتند



دل من, ای دل دیوانة من

که می سوزی ازین بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد

خدارا, بس کن این دیوانگی ها

Where's my...

 

الا ای آهوی وحشی کجایی 

مرا با توست چندین آشنایی 

 

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

دد و دامت کمین از پیش و از پس 

 

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم ار توانیم 

 

که می‌بینم که این دشت مشوش

چراگاهی ندارد خرم و خوش 

 

که خواهد شد بگویید ای رفیقان

رفیق بیکسان یار غریبان 

 

مگر خضر مبارک پی درآید

ز یمن همتش کاری گشاید 

 

مده جام می و پای گل از دست

ولی غافل مباش از دهر سرمست 

 

لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

نم اشکی و با خود گفت و گویی 

 

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

که خورشید غنی شد کیسه پرداز 

 

به یاد رفتگان و دوستداران 

موافق گرد با ابر بهاران 

 

چنان بیرحم زد تیغ جدایی

که گویی خود نبوده‌ست آشنایی 

 

چو نالان آمدت آب روان پیش

مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش 

 

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مسلمانان مسلمانان خدا را 

 

مگر خضر مبارک‌پی تواند

که این تنها بدان تنها رساند 

 

بیا وز نکهت این طیب امید

مشام جان معطر ساز جاوید 

 

که این نافه ز چین جیب حور است

نه آن آهو که از مردم نفور است 

 

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

چو معلوم است شرح از بر مخوانید 

 

مقالات نصیحت گو همین است

که سنگ‌انداز هجران در کمین است

OCCURRENCE..

 

افتاد

آنسان که برگ
                 - آن اتفاق زرد-

                                       می افتد

افتاد
آنسان که مرگ

                    - آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود و گرم که
                         افتاد

Seeking you...

 

به جستجوی تو  

بر درگاه کوه میگریم 

در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو 

در معبر بادها میگریم 

در چارچوب فصول 

در چارچوب شکسته پنجره ای 

که 

آسمان ابرآلوده را 

قابی کهنه میگیرد.

به انتظار تصویر تو 

این دفتر خالی 

تا چند 

تا چند 

ورق خواهد زد؟ 

جریان باد را پذیرفتن 

و عشق را 

که خواهر مرگ است 

و جاودانگی 

رازش را 

با تو درمیان  نهاد.

دچار...

دچار یعنی عاشق 

و فکر کن که چه تنهاست اگر که 

ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد 

دچا باید بود 

وگرنه زمزمه حیرت 

میان دو حرف حرام خواهد شد 

و عشق صدای فاصله هاست 

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند