صفحات تنهایی من

چندان که گفتم غم با طبیبان/درمان نکردندند مسکین غریبان

صفحات تنهایی من

چندان که گفتم غم با طبیبان/درمان نکردندند مسکین غریبان

Bridge..

 

 

دختران روستا به شهر فکر می کنند
دختران شهر در آرزوی روستا می میرند
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ در آروزی آرامش مردان کوچک می میرند

پروردگارا !
کدامین پل، در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ق.ظ

خوب است که هنوز خدایت زنده‌ست.

خوب است که نوشتن از سر گرفته‌ای.
خوب است که هستیم هنوز.
با همیم، گیرم که سیگارهایمان را تنها دود می‌کنیم.
می‌نویسم م و ن ا، چون خواستی اسمم را بدانی. این تنها یک اسم است. تو مرا به یاد داری؟ از جمال چه خبر، حسین؟
خ ص و ص ی

سلام
دوست عزیز٬ خ ص و ص ی٬ م٬ یا هر نام دوستانه دیگه
فکر میکنم منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتی٬ من نه حسینم و نه از جمال خبر دارم!

م یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

جمال آمد
من بی‌نهایت شادم
خ/ص/و/ص/ی

Ξ T Ξ Я N ∆ L جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

من در این پندارم که چرا، باغچه کوچک ما سیب نداشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد